عشق نسترن و حسینعشق نسترن و حسین، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

یک عاشقانه ی آرام...

قرار مصاحبه مامانی

سلام سلام سلاااام به همگی اولا پست قبلو برداشتم چون به نتیجه ای که میخواستم رسیدم و دیگه وجودش اذیتم میکرد. از راهنماییای همتون به خصوص مامان محمدرضا جان(شازده کوچولو) ، مامان ریحان عسلی نازم و مهسای عزیزم و ... متشکرم. حالا فکر میکنم میتونم تعدیل شده تر برخورد کنم.   و اما خبر اینکه چند دقیقه پیش با موسسه تماس گرفتم... گفتم بابا جون دو سه هفته گذشته پس چرا تماس نگرفتین؟تکلیف منو روشن کنین یا میخواید یا نمیخواید.اگه میخواید یه قرار ملاقات بذارید اگه نمیخواید هم که مارو به خیر و شمارو به سلامت دیگه چرا مردمو بلاتکلیف میذارید؟ بیام اونقدر بزنمتون که خودتون دودستی میز ریاستو تقدیمم کنین؟ (البته این ...
14 تير 1391

امتحانای مامان + شب نوشت

سلام مامانی چند دقیقه پیش از جلسه امتحان برگشتم خونه اگه بدونی مامانی چه بدبختی کشیدم سر این درس جزای بین الملل!بیچاره شدم توی فرجه ها نخونده بودم و مجبور شدم 200 صفحه رو دو روزه بخونم!   مگه تموم میشد لعنتی؟دیشب به بابایی گفتم بره تو هال بخوابه چون من تا صب بیدار بودم یعنی هی یکی دو ساعت میخوندم یه ربع بیست دقیقه میخوابیدم باز پامیشدم میخوندم دوباه میخوابیدم تا خود صبح اسیری کشیدم! خب دیگه خود کرده را تدبیر نیست! هی چایی میخوردم نسکافه میخوردم خوابم بپره هرچی به ذهنم میرسید نوشتم دیگه نمیدونم نتیجه چی بشه پریشب خاله نرگس و عمو هادی اومده بودن از مشهد.عمو هادی مصاحبه کاری داشت.خدا کنه قبولش کنن چون در اون ...
13 تير 1391

یه اتفاق خوب + شب نوشت

سلااااااااااااااااااااام جوجو میدونی امروز چه اتفاقی افتاد؟؟ بابا رفته بود تو تراس زغال درست کنه واسه جوجه کباب و منم داشتم توی اتاقم میدرسیدم   که یهو شنیدم داره صدام میزنه  میگه زود بیا تو حیاط... زود مانتومو انداختم رو دوشم و رفتم دیدم داره با یه ظرف پای گلا و درختا آب میریزه. منو که دید با سرش اشاره کرد به اون سمت باغچه... وای یهو دلم ریخت گفتم نهههههههههه دروغ میگییییییییییییی گفت نه!خودت برو ببین دویدم طرف جایی که لوبیا سبزامو کاشته بودمو دیدم بببببلههههه لوبیا سبزام جوونه زدننننننننن اینقدر خوشحال شدم باباییو بغل کردم و بوسیدم آخه اصلا فکرشم نمیکردم تو این گرما و به خصوص اینکه این چندروز آخر که از جو...
13 تير 1391

بدلی جات مامانی

سلام خشجل مننننننن من نمیدونم چه بیماریه که هروقت آدم درس داره یاد همه چی میفته! دلش میخواد کارایی رو بکنه که هیچوقت دوست نداشت،جاهایی بره که هیچوقت توی اوقات فراغتش نمیرفت، برنامه هاییو ببینه که عمرا در شرایط عادی نگاه هم بهشون نمینداخت! و عجیبه که همه اینها با لذت زاید الوصفی همراه میشه.. خلاصه کارت به جایی که میکشه که دوس داری بشینی مسابقه فوتبال تراکتور سازی با نفت آبادانو ببینی ولی نری سر درس!!! حالا حالو روز منم اینجوریه! دوروز دیگه 200 صفحه امتحان دارمو تازه 50 صفحشو خوندم! اونم چجوری؟هیچیشو یادم نیست! ولی امشب بدجوری هوس کردم بیامو عکس یه سری از بدلی جاتمو برات بذارم... البته یه کمم عذاب وجدان دارم که وق...
9 تير 1391

جریمه شدیم...

سلام اشی مشی مامان دیروز دم دمای ظهر با بابایی رفتیم کتابخونه ملی من به تحقیقام برسم و بابا هم یه کم منبع پیدا کنه برای پایان نامش ساعت 5 برگشتیم دیدیم بببببلههه آقا پلیسه جریممون کرده... حالا چقدر؟... 40 هزار تومن.ظاهرا زیر تابلو توقف مطلقا ممنوع ایستاده بودیم.کل ماشینایی که توی اون لاین بودنو جریمه کرده بود.بی انصافا نه 5 تومن نه 10 تومن 40 تومن! آخه مردم از کجا بیارن اینهمه پول هی بریزن توی جیب شما؟ واسه خودشون کیسه دوختن دیگه... بابا کللی حرص خورد آخه راستم میگفت اونجا اصلا خیابون نبودش.راه هیچکسم نگرفته بود.بن بست بود و خلوت و اصلا جای تابلو گذاشتن و جریمه کردن نبود.فک کن ادم این همه راه بکوبه بره کتابخونه دو خط مطالعه کن...
7 تير 1391

هفته درد!

سلام عششششقم   بالاخره بعد از 3 روز بی نتی اومدم!حسسسابی حوصلم سر رفته بودا دیگه داشتم عصبی میشدم خداروشکر امشب ای دی اس ال وصل شد. تو این سه روز اتفاق خاص زیادی نیفتاد.جز اینکه مامانی همش درد کشیدم.. میگم درد یه چیزی میشنویا!!اولش که چندروزی بود درد دندونم شدت گرفته بود و این یکی دو روز اخر رسما پدرمو درآورد.خواب و خوراک نداشتم از درد فقط ناله میکردم بعدشم دل درد لعنتی که افتاد به جونمو منو تا مرز مرگ برد!به بابایی میگم باور کن دیگه زایمان طبیعی بیشتر از این درد نداره که من هر دفعه میکشم! دیروز ناهار به اتفاق پدرجونو مادر جون ناهارو رفتیم پارک چیتگر.همه چیز خوب بود ولی من مدام درد داشتم.هم دلم هم دندونم واسه همین خی...
4 تير 1391

لطفا آدرس بذارید مامانیییییییییی

یکی از دوستان گلم به نام " مامان حسین جون " به من گله کردن که نظراتشونو نشون نمیدمو بهشون رمز ندادم. مامانی من تمام نظراتتونو تایید کردم و همییییشه ازتون درخواست کردم برام رمز بذارید.میتونید برید چک کنید.آخه وقتی رمز نمیذارید من چجوری آدرستونو پیدا کنمو بهتون سر بزنم؟! باور کنید من شمارو عاشقانه خالصانه و صادقانه دوست دارم.مثه بقیه دوستای نینی وبلاگیم پس لطفاااااااا.................آدرس بذارید ...
4 تير 1391